ماهک کوچولوی ماماهک کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

روزهای با تو بودن

16 ماهگیت مبارک فرشته ی من.....

روزها اونقدر بی تاب بزرگ شدنت هستن که به من فرصت سیر تماشا کردنت رو  نمیدن.انگار همین دیروز بود که برای اولین بار بغلت کردم اونقدر کوچیک بودی که میترسیدم از دستم بیفتی...وقتی به دیروز فکر میکنم افسوس میخورم که چرا بیشتر نگاهت نکردم .بغلت نکردم.داری بزرگ میشی و من تازه به حرف دیگرون رسیدم که چشم به هم بزنم تو خانومی شدی واسه خودت... یک سال و چهار ماه هر روز تو رو داشتن چقدر زود اما قشنگ گذشت .به فرداها بگو یواش تر بیان تا بیشتر تماشا کنم بچه گی هاتو.شیطنت هاتو ....دختر قشنگم امروز وارد ماه16 زندگیت شدی.مبارکت باشه...عاشقتم .قول بده با بزرگ شدنت از من دور نشی و همیشه مامانو بهترین و نزدیکترین دوستت بدونی... شانزدهمین ماه زندگیت قشنگ...
23 آذر 1393

روزهای طلایی من و ماهک...

خدارو هزار بار شاکرم چون مادرم،مادر دختری زیبا و دوست داشتنی ،دختری که هر بار نگاهش میکنم به خودم میبالم،چقدر خوبه که هستی عزیز مامان،عشقول من،نفس من.وقتی میبوسمت وقتی تنت رو لمس میکنم وقتی بوی تنت آرومم میکنه،وقتی دستای کوچولوتو میگیرم،پاهای کوچیکتو تو دستم میگیرم خدارو هزار بار شاکرم ،از ته قلبم از خدا میخوام به همه ی زنای دنیا این حس رو بچشونه..... این روزها دخمل مامان خیلی شیطون شدی و شیرینتر از قبل،من و بابایی شیفته ی تو شدیم تو فرشته ی کوچولوی مایی،تازگی ها به من و بابایی وابسته تر شدی و حسابی با بابایی بازی میکنی،هر وقت که بابایی از سر کار میاد شروع میکنی به بازی کردن باهاش،تا بابایی میگه ماهک بیا پتو بازی کنیم میری سمت کمد رخت خوا...
23 آذر 1393

ویروس بدجنس......

دختر قشنگ مامان تو این یک سال و سه ماه اونقدر مراقبت بودیم که هیچ مریضی جدی نگرفتی ،اما الان یک هفتس مریض شدی و حال مامان خیلی بده..خوب اولین تجربه ی منه و برام یه کم سخته.بزار برات از اولش تعریف کنم .پنج شنبه ی هفته ی پیش من و بابا محمد یه سر رفتیم خونه ی خودمون تا یه سری به خونه بزنیم شما پیش مامان معصوم موندی.نزدیکای غروب بابا محمد رفت کرج و منم با مترو اومدم خونه ی مامان معصوم.وقتی منو دیدی خیلی خوشحال شدی و از بغلم تکون نمیخوردی.خیلی لذت بخشه یه حسی که فقط یه مادر میتونه تجربش کنه.برات چوب شور خریدم و بستنی زمستونی .اولین بار بود که چوب شور میخوردی و بدت نیمد. سر شب بهونه ی تابت رو گرفتی و منم نشوندمت تو تاب.حس کردم بی حالی و چشات پر...
19 آذر 1393

بافتنی های دخمل مامان...

عشق من دختر قشنگم نفس مامانی سلام...امروز بافتنی هایی که برات از نی نی بافت سفارش دادم به دستم رسید .حدود 10 روز قبل برات چندتا مدل بافتنی دیدم که خوشم اومد و برات سفارششون دادم.امروز صبح پست برام اوردشون.راستش خوبه اما چیزی که من فکر میکردم نشد اما واسه تجربه خوبه برات عکساشو میزارم نفسم.همه رو برات تست کردم و خیلی بهت میومد فقط پاپوشات یه کم بزرگ بود واست... اینم بافتنی های گوگولی برای دخملی من.....   امیدوارم خوشت بیاد جیگر مامان.....دوستت دارم...بوس بوس عشق مامان... ...
11 آذر 1393
1